عصر قم - خراسان / اظهارات اخیر یاسر جبرائیلی با ادبیاتی پوپولیستی، این پرسش را پیش می کشد که چنین مواضعی با چه هدف سیاسی و در چه بستری مطرح می شود؟
خراسان نوشت: اظهارات اخیر یاسر جبرائیلی در مناظرههای تلویزیونی و شبکه های اجتماعی، بیش از آنکه در چارچوب نقد سازنده سیاستگذاری اقتصادی قابل تحلیل باشد، واجد یک الگوی خطرناک در گفتمان سیاسی است؛ الگویی که با تعمیم بحرانها، نفی کلی ساختار حکمرانی و القای فقدان هرگونه دلسوزی در نظام، عملاً به ناامیدسازی اجتماعی دامن میزند. جبرائیلی در روایت خود، تصویری یکدست و سیاه از سیاست در ایران ترسیم میکند و می گوید «هیچکس به فکر مردم نیست»، «همه چیز در خدمت یک الیگارشی سیاسی است» و مدعی است که فقط یک نسخه نجات وجود دارد و آن هم نزد اوست. این نوع صورتبندی، اگرچه در ظاهر رادیکال و جسورانه به نظر میرسد، اما در عمل چیزی جز سادهسازی افراطی یک واقعیت پیچیده نیست؛ سادهسازیای که هزینهاش نه متوجه نخبگان که متوجه سرمایه اجتماعی و امید عمومی است.نقد سیاستهای اقتصادی، نهتنها مجاز بلکه ضروری است. اما مرز روشنی میان نقد مبتنی بر دانش و تجربه با نسخهپیچی انتزاعی از بیرون میدان وجود دارد. مسئله اصلی این جاست که جبرائیلی ، نه سابقهای از مدیریت اقتصادی در مقیاس واقعی دارد و نه حتی تجربه اجرای آزمایشی ایدههایش در یک مقیاس محدود. با این حال، از موضع یک منجی تمامعیار سخن میگوید، گویی اقتصاد کشور یک معادله ذهنی است که صرفاً با چند گزاره تند و شعارگونه حل میشود.اقتصاد، برخلاف تصور رایج در گفتارهای پوپولیستی، عرصه حرف های عامه پسند نیست، میدان تصمیمهای سخت، محدودیت منابع، تعارض منافع و هزینههای ناگزیر است. کسی که هرگز بار مسئولیت اجرایی را به دوش نکشیده، طبیعی است که نسخههایی بدون توجه به پیامدهای نهادی، مالی و اجتماعی ارائه دهد. اما خطر آنجاست که این نسخهها، در لباس دفاع از مردم ، انتظاراتی غیرواقعی میسازند و در نهایت به سرخوردگی عمیقتر جامعه میانجامند.خطر بزرگتر در این جاست که چنین گفتمانی، همه ساختارها را فاسد و همه کنشگران را فاقد انگیزه عمومی معرفی میکند. این نگاه، نه اصلاحگر است و نه عدالتخواه، بلکه بهطور ناخواسته یا آگاهانه، زمین بازی را برای بیاعتمادی فراگیر و انفعال اجتماعی آماده میکند. تجربههای گذشته مثل دولت احمدی نژاد نشان دادهاند که ناامیدسازی، همواره مقدمه بحرانهای بزرگتر بوده است. مسئله، دفاع از وضع موجود یا نفی نقد نیست. مسئله، مسئولیتپذیری در نقد است. اگر کسی خود را صاحب نسخه نجات میداند، باید پیش از هر چیز، ایدههایش را در میدان واقعی آزموده باشد، هزینههایش را بشناسد و پاسخگوی پیامدهایش باشد. در غیر این صورت، سیاست به صحنهای برای شعارهای پرطمطراق و بیهزینه تبدیل میشود، شعاری که شاید گویندهاش را برجسته کند، اما مردم را یک گام دیگر از امید و واقعگرایی دورتر میسازد.نکته قابلتأمل آن است که این نوع ادبیات در خلأ سیاسی شکل نگرفته است. یاسر جبرائیلی بهتازگی یک حزب سیاسی راهاندازی کرده و عملاً وارد فاز کنش حزبی و رقابت انتخاباتی شده است. در چنین چارچوبی، بخشی از سخنان تند، دوگانهساز و عامهپسند او را میتوان نه صرفاً بهمثابه تحلیل اقتصادی، بلکه در قالب بازاریابی سیاسی فهم کرد. الگویی که با ترسیم یک وضعیت کاملاً بحرانی، نفی همه بازیگران موجود و القای نقش منجی برای خود، تلاش میکند جایگاهی اجتماعی برای آینده سیاسی بسازد. این جاست که مرز میان نقد مسئولانه و بازی با احساسات عمومی کمرنگ میشود و سیاست، بهجای تمرکز بر حل مسائل واقعی مردم، به ابزاری برای جلب توجه انتخاباتی تبدیل میگردد، مسیری که شاید برای یک چهره تازهوارد سودی کوتاهمدت داشته باشد، اما در نهایت هزینه آن را جامعهای میپردازد که بیش از هر چیز به نگاه واقعبینانه، صداقت در گفتار و امیدی مبتنی بر امکانهای واقعی نیاز دارد.
تحلیلهای آبگوشتی علیه ضرورت انسجام
برخی افراد اخیراً از نقد انسجام در شرایط فعلی سخن گفتهاند؛ اما آنچه توصیف میکنند، بیش از آنکه انسجام باشد، نوعی خلط مفهومی است. گویی انسجام را با «تحمل گرانی» یکی گرفتهاند و از مردم میخواهند حول فشار اقتصادی جمع شوند! این همان نقطهای است که باید ایستاد و پرسید: اصلاً چه کسی گفته انسجام یعنی انکار گرانی یا کنار آمدن با آن؟انسجام، اگر مفهومی جدی در سیاست باشد، حول مسئله شکل میگیرد، نه حول مصیبت! انسجام یعنی هم صدایی برای حل بحران؛ نه همنوایی با بحران و مشکلات. مردم در جنگ ۱۲روزه نشان دادند که میتوانند منسجم باشند؛ نه حول فیش حقوقی، نه حول نرخ ارز، بلکه حول ایران، امنیت، مقاومت و رهبری. این انسجام، انسجام علیه دشمن بود؛ نه انسجام برای توجیه ضعفها.برخی آقایان میپرسند: «لبنیات {را از سر سفره} حذف کردی، {برای}آموزش باید برم پول بدم؛ {برای}درمان اگر پول نداشته باشم باید برم بمیرم؛ خب من حول چی جمع بشم؟... الان فیش طرف تو پتروشیمی در اومده ۵۰۰ میلیون تومن داره فیش رسمی میشه خب من باید چه جوری با این منسجم بشم» پاسخ روشن است: حول حل مسئله و حول محورهایی که میتوانند ایرانیان را به رغم همه اختلافنظرها و تفاوتها، یکپارچه کنند و از این یکپارچگی نیرویی بزرگ برای حل مشکلات بسازند. آیا غیر از آن بود که اتحاد حول رهبر معظم انقلاب، ایران و اهمیت مقاومت، نه جمهوری اسلامی، بلکه ایران را از یکی از بزرگترین خطرهای تاریخی خود برای تجزیه (نبرد ۱۲ روزه) نجات داد؟ پس میتوان با وجود همه مشکلات منسجم بود؛ انسجام حول اصلاح سیاستهای غلط. حول بستن راه رانت. حول عدالت در توزیع منابع. نه حول این گزاره خطرناک که «چون گرانی هست، پس انسجام معنا ندارد». اگر این منطق پذیرفته شود، هر بحران اقتصادی مجوز فروپاشی اجتماعی میشود؛ و این دقیقاً همان چیزی است که دشمن میخواهد.نکته مهمتر آنجاست که اگر انسجام نباشد، بدیلش چیست؟ خیابان؟ آشوب؟ تخلیه خشم؟ سیاستورزی بالغ دقیقاً از همینجا شروع میشود: از جایی که میفهمد آشوب، جایگزین راهحل نیست و هیجان، جانشین حکمرانی نمیشود. مسئله این است که سیاستورزی، با پخت آبگوشت تفاوت میکند؛ آبگوشت را میشود با احساس پخت؛ اما سیاست را نه. آبگوشت اگر شور شد، با کمی اضافه کردن آب میتوان آن را تلطیف کرد، اما سیاست اگر شور شد، جامعه میسوزد.