سه شنبه ۴ آذر ۱۴۰۴

اقتصادی

سرگذشت دختری که خانواده‌اش نمی‌گذراند ازدواج کند

سرگذشت دختری که خانواده‌اش نمی‌گذراند ازدواج کند
عصر قم - خراسان / دختری ۳۱ ساله که خانواده‌اش با ازدواج او مخالف هستند داستان زندگی‌اش را بازگو کرد. در خانواده‌ای به دنیا آمدم که از نظر موقعیت اجتماعی و اقتصادی در سطح ...
  بزرگنمايي:

عصر قم - خراسان / دختری 31 ساله که خانواده‌اش با ازدواج او مخالف هستند داستان زندگی‌اش را بازگو کرد.
در خانواده‌ای به دنیا آمدم که از نظر موقعیت اجتماعی و اقتصادی در سطح پایین جامعه قرار داریم. پدرم کارگری ساده است اما متاسفانه اخلاق بسیار تندی دارد و با بدبینی خاصی به اتفاقات و حواشی زندگی ما می‌نگرد. در عین حال همه امور زندگی خانواده ما تحت تاثیر و گفتار مادربزرگ و عمه‌هایم قرارگرفته است؛ به گونه‌ای که حتی ازدواج من هم به ماجرای ازدواج عمه‌هایم گره خورده.
دختر 31ساله با بیان این که فرزند ارشد خانواده است، در ادامه سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: تندخویی های پدرم پایانی ندارد و او به خاطر عمه ها و مادربزرگم، بارها مادرم را کتک زده است؛ به همین دلیل من و خواهرانم نیز احساس خوبی به خانواده پدرم نداریم. اگرچه اکنون در منزل ارثیه ای دوطبقه پدربزرگم زندگی می کنیم که عمه ها و مادربزرگم در طبقه پایین آن سکونت دارند ولی آن صمیمیت و عاطفه خانوادگی در بین ما وجود ندارد.
بازار
خلاصه من در این شرایط رشد کردم و بعد از پایان تحصیلاتم در یکی از مهدهای کودک مشهد مشغول کار شدم. حالا بخشی از مخارج خانواده ام را تامین می کردم و همه درآمدم را به پدرم می دادم تا مادرم را بیشتر از این اذیت نکند؛ چراکه پدرم مادرم را سرزنش می کند که اگر پسری به دنیا آورده بودی، در این دوران پیری عصای دستمان بود!
ولی مشکلات حاد من و پدرم از آن جا شروع شد که او همه خواستگاران مرا به این بهانه رد می کرد که هنوز عمه هایم ازدواج نکرده اند! هربار که جوانی از من خواستگاری می کرد، با مخالفت و دخالت مادربزرگ و عمه هایم روبه رو می شد و آن ها پدرم را متقاعد می کردند که با ازدواج من موافقت نکند!
او نیز مدعی بود تا وقتی عمه هایم ازدواج نکرده اند، من نباید حرفی از خواستگاری و ازدواج بزنم! و این گونه به همه خواستگارانم پاسخ منفی می داد تا این که مدتی قبل مادر یکی از فرزندان مهدکودک مرا برای برادر شوهرش خواستگاری کرد. من هم چندبار بدون اطلاع خانواده ام با «احمد» گفت وگو کردم. او جوانی تحصیل کرده و با وقار است که خانواده خوبی دارد و به تازگی خانه ای در حاشیه شهر خریده است. نمی گویم او هیچ عیب و نقصی ندارد و پسری کامل است اما من او را با همین شرایط دوست دارم و عاشق شده ام؛ اما باز هم پدرم او و خانواده اش را هنگام خواستگاری با بی احترامی از خانه بیرون کرد.
حالا چاره ای نداشتم جز آن که به مرکز مشاوره کلانتری بیایم.
با صدور دستوری ویژه از سوی رئیس کلانتری بررسی‌های مشاوره‌ای با دعوت از پدر این دختر 31ساله در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.


نظرات شما