چهارشنبه ۷ آبان ۱۴۰۴

اقتصادی

سرگذشت تلخ دختری که گرفتار عشق ممنوعه شد

سرگذشت تلخ دختری که گرفتار عشق ممنوعه شد
عصر قم - اعتماد / زن جوان گفت: با آنکه در مسیر ازدواج به بیراهه رفتم و با هیجان‌ها و احساسات عاطفی دوران نوجوانی زندگی‌ام را به عشقی ممنوعه گره زدم و این‌گونه آینده‌ام ...
  بزرگنمايي:

عصر قم - اعتماد / زن جوان گفت: با آنکه در مسیر ازدواج به بیراهه رفتم و با هیجان‌ها و احساسات عاطفی دوران نوجوانی زندگی‌ام را به عشقی ممنوعه گره زدم و این‌گونه آینده‌ام را به تباهی کشاندم اما در بخشی از این ماجرای تلخ، پدر ومادرم را مقصر می‌دانم.
زن جوان که مدعی بود حتی یادآوری روزهای لبریز از تلخکامی های زندگی پر فراز ونشیب گذشته همچنان روح و روانش را آزار می‌دهد قصه تباهی‌اش را به چند سال قبل ورق زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم کارمند یک سازمان دولتی بود و به همین خاطر هم در ادامه شغل خودش به استان سیستان و بلوچستان منتقل شد. او 3سال را در زابل و ایرانشهر گذراند و من هم در همین استان به دنیا آمدم اما هنوز 2بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که دوباره به مشهد بازگشتیم تا باقی مانده دوران خدمتش را در خراسان رضوی سپری کند اما آشنایی خیانت آلود او با یک زن جوان مطلقه سرآغاز روزگار فلاکت بار خانواده ما شد چرا که وقتی مادرم ماجرای ازدواج پناهانی پدرم را فهمید دیگر هیچ گاه روزخوشی را از همان دوران کودکی در زندگی تجربه نکردم.
بازار
مشاجره های لفظی شدید و قهر وآشتی های آنان هر روز بیشتر از گذشته شدت می گرفت ولی مادرم نه تنها حاضر به طلاق نبود بلکه همه تلاش خود را به کار گرفت تا پدرم را به زندگی مشترک پای بند کند! او با چنگ و دندان از شوهرش مراقبت می کرد تا زن صیغه ای پدرم نتواند خانواده اش را متلاشی کند! در این شرایط پدرم قول داد تا آن زن را طلاق بدهد و به زندگی شیرین گذشته خود با مادرم بازگردد ولی این قول و قرارها چندماه بیشتر طول نکشید و پدرم این بار در حالی به سراغ «فتانه» رفت که به خاطر تهدید به شکایت های خانواده او مجبور شد «فتانه» را به عقد دایمی و رسمی خودش دربیاورد چرا که مدعی بود از آبروریزی می ترسد و احتمال دارد شغلش را هم از دست بدهد!
بالاخره کار به جایی رسید که اختلافات خانوادگی ما به رفتارهای دلهره آور و کتک کاری انجامید . در همین حال بود که پدرم برای فرار از این مشاجره های پی درپی، من و مادرم را رها کرد و با «فتانه» به زندگی مشترک خود ادامه داد. مادرم که تنها مانده بود منزلی را در یکی از شهرک های اطراف مشهد اجاره کرد و من هم به مدرسه رفتم اما وقتی می دیدم مادرم با چه مشکلات و سختی هایی برای تامین هزینه های زندگی روبه‌روست قلبم آزرده می شد. اگرچه پدرم هر چند ماه یک بار مبلغی را برای تحصیل من می پرداخت ولی مدام در رنج و عذاب زندگی می کردیم تا این که من در 16 سالگی درس و مدرسه را رها کردم و در جست وجوی شغلی برای درآمدزایی برآمدم. در همین روزها بود که از طریق سایت های واسطه گر به دفتر یکی از وکلا رفتم که آگهی استخدام منشی داده بود.
مادرم نیز وقتی اوضاع دفتر را دید با اشتغال من مخالفت نکرد و من به عنوان منشی مشغول کار شدم. در این میان جوانی که در دفتر یکی دیگر از وکلا کار می کرد و برای انجام امور اداری به محل خدمت من رفت و آمد داشت در حالی با تحریک احساسات عاطفی ام به من ابراز علاقه می کرد که نمی دانستم او متاهل و حتی دارای فرزند است. این ارتباط ما متعارف و پنهانی ادامه یافت تا این که مادرم متوجه ماجرا شد ولی من در اوج هیجانات دوران نوجوانی وارد عشقی ممنوعه شده بودم که آینده ام را تحت تاثیر قرارداد چرا که من دیگر دچار سرنوشتی تلخ بودم و از بیان آن برای مادرم شرم داشتم. با وجود این، بالاخره مادرم ماجرای ارتباط غیراخلاقی مرا فهمید و در حالی تصمیم به شکایت از آن مرد جوان گرفت که تازه متوجه شدیم او مردی متاهل است. در این وضعیت «سلمان» هم که ازآبروی خود ترسیده بود، بعد از گفت وگو با مادرم مرا به عقد موقت خودش درآورد و منزلی را برایم اجاره کرد تا از شکایت مادرم جلوگیری کند اما هنوز یک سال بیشتر از ادواجم نمی گذشت که همسرم به خاطر شکایت یک زن جوان دیگر و به اتهام روابط نامشروع دستگیر و روانه زندان شد.
حالا من هم که آینده ام به دنبال این عشق هیجانی و ممنوعه به نابودی کشیده شده به مرکز انتظامی آمدم تا راهکاری قانونی برای جدایی از او پیدا کنم.


نظرات شما