واکنش موسس حوزه علمیه قم به انتقاد امام خمینی
يکشنبه 14 ارديبهشت 1404 - 16:53:36
|
|
عصر قم - به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله سید مصطفی محقق داماد دانشآموخته حوزه علمیه قم، دانشگاه تهران و دانشگاه کاتولیک لوان بروکسل است. ایشان در آستانه برگزاری همایش یکصدسالگی حوزه علمیه قم د در گفتوگویی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی از منش و سیره سلوکی جد مادری خود آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی موسس و بنیانگذار حوزه علمیه قم روایت کرده است. بخشهایی از گفتههای ایشان را از این گفتوگو برگزیدهایم که در ادامه میخوانید: جواب سلام رضاخان! این موضوع را از آشیخ مرتضی جزایری از قول قائممقام ملک رفیع نقل میکنم. گفت، رئیس مجلس محتشمالسلطنه میخواست به قم بیاید. رضاخان به او میگوید برو قم دیدن آشیخ عبدالکریم و سلام ما را هم به او برسان. محتشمالسلطنه میآید میگوید: آقا! اعلیحضرت خدمتتان سلام رساندند. آقا میگویند: سر به سر ما نگذار! ما کی هستیم که اعلیحضرت به ما سلام برساند؟ گفت آقا! من دارم خدمت شما عرض میکنم. خود ایشان سلام رساندند. آقا گفت: شوخی نکنید... میگوید آخرش گفتم: آقا فهمیدم میخواهی نگویی: «سلام من را هم برسان»! نان شب خود آقا مرتضی جزایری از قول قائممقام گفت که «روزی با رضاخان کار داشتم. رفتم آنجا دیدم با شنل دارد توی حیاط قدم میزند. دارد میگوید: شیخ پدرسوخته! هی به او میگفتیم آقا پول میخواهی به تو بدهیم؟ هی میگفت من دارم. رفتم جلو گفتم قربان! چه کسی را میگویید؟ گفت: این آشیخ عبدالکریم! هرچی ما اصرار کردیم ما به او پول بدهیم گفت نه! من خیلی خودم نیاز ندارم. حالا فرستادیم و رفتیم تحقیق کردیم ببینیم واقعا چقدر از این پول مانده. گفتند همان شب اول که فوت کرده است، بچههایش نان نداشتند بخورند.» این را امام در سخنرانیشان هم فرمودند. مادرم هم عینا این داستان را نقل کرد و گفت، همان شبی که پدرمان فوت کرد تا چند شب افرادی را اسم برد که اینها برای من غذا میآوردند. یکی از آنها حاج محمدحسین یزدی بود. میگفت: «ما واقعا هیچی نداشتیم» چرا؟ از این جهت که یک مقداری برنج، نخود و لوبیا و اینها در آشپزخانه بود اما حاج آقا مرتضی اخوی بزرگشان گفت کسی دست نزند. چون مهدی صغیر است و این ماترک است و ما نمیتوانیم در مال صغیر تصرف کنیم. یک صندوقچههای کوچک بود که قمیها به آن مِجری میگفتند. ایشان درش را مُهر کرده بود که هرکس بعدا حوزه را به دست میگیرد در آن را باز کند و خرج حوزه کند. چند تومانی پول در آن بود. دل که دارد! حاج شیخ کسی بوده که فقه و اخلاق را باهم عمل میکرد. ایشان این عیالش که هم کور شده بوده هم فلج شده بوده شبها دوش میگرفته میبرده بالای پشتبام که گرما اذیت نکند. صبح هم میبرد در سرداب. به ایشان گفتند شما، یک ازدواج دیگری بکن. گفته بود نه! گفتند چرا؟ گفت او ناراحت میشود. گفتند این چشمش نمیبیند؟ گفته بود: چشم ندارد. دل که دارد و من دل کسی را نمیسوزانم! خلاصه فقه را از اخلاق جدا نباید کرد. از ایشان نقل کردند که آدم میتواند فقهاً عادل باشد ولی اخلاقاً از شمر بن ذی الجوشن بدتر باشد. مثل طلبهها ارادت طلاب به شیخ از این بود که مثل آنها زندگی میکرد. یک سرتراش بود در مدرسه فیضیه پنجشنبهها خیلی مشتری داشت صف میبستند تا نوبتشان بشود. روز پنجشنبه که میشد حاج شیخ هم میآمد در مدرسه فیضیه صف را هم جلو نمیزد. در نوبت خودش رعایت میکرد. مینشست کنار طلبهها دو قران میداد که سرش را بتراشند. مثل طلبههای دیگر.. شهریه پسر شیخ حاج آقا مرتضی [پسر بزرگ شیخ] در حجره زندگی میکرد. جالب این است شهریهای که به همه میداد به همان اندازه به او میداد ولی دو شب کم میگذاشت. میگفت تو شبهای پنجشنبه و شب جمعه به خانه میآیی و دو شب غذایت را در خانه میخوری. به اندازه دو شب از او کم میگذاشت. شوخ باوقار مرحوم حاج شیخ مهمترین مسئلهاش بُعد اخلاقی بود. این را من خودم از امام شنیدم. ایشان نقل کردند که خصوصیت مرحوم آشیخ این بود که بین ما که نشسته بود داشت شوخی میکرد میخندید. میگفت، مثل رفیق همسن ما. یکمرتبه که ساکت میشد، چنان هیبتی برای ما داشت که نمیتوانستیم حرف بزنیم جلوی او. میگفت برای ما عجیب بود. اینکه تا به حال داشت میگفت میخندید شوخی میکرد، یکمرتبه ساکت میشد. و میگفت هیبت داشت. وقار داشت. خواجه در بند نقش ایوان است حاج آقا رضا زنجانی گفت ما با حاج آقا روحالله جلوی یک حجرهای در مدرسه فیضیه نشسته بودیم. آشیخ عبدالکریم بعدازظهرها میآمد، به بناهایی که داشتند طبقه دوم فیضیه را میساختند سر میزد. میگفت مثلا آن آجر را اینجوری کنید، آنجوری کنید. میگفت تا ایشان وارد مدرسه فیضیه شد، من و حاج آقا روحالله پشتسر ایشان راه افتادیم. وقتی رسید به بناها و میگفت اینجوری کنید، اینجوری کنید آقای خمینی زیر لب گفت: «خانه از پایبست ویران است خواجه در بند نقش ایوان است.» حاج شیخ رویش را برگرداند گفت: «آقای آقا روحالله میگویی یزدیام؟ هستم. ترسو؟ هستم.» سه تا چیز گفت. «من آن کاری که ازم میآید، این است. هر وقت علم اسلام به دوش تو قرار گرفت، هر کاری میخواهی بکن.» زبان خارجی مرحوم دایی من گفت ایشان معتقد بود که باید طلبهها آن وقت زبان خارجه بدانند. یک سیدی بود به نام آسید یحیی اسلامبولچی فرانسه بلد بود. میگفت وادار کرد برای من و اخویام فرانسه درس بدهد و ما یک مقداری فرانسه پیش او خواندیم. این خیلی فکر مهمی است. بعد معتقد بوده، باید متخصصین ادیان دیگر بیایند اینجا درس بدهند. تدریس فلسفه عده زیادی مخالف فلسفه بودند. خود ایشان هم فلسفه نخوانده بوده؛ ولی دلش میخواست در قم فلسفه درس بدهند. اشکال که میکردند فلسفه فلان است. گفت آقا، ما حالا معقول نخواندیم عقل که داریم. یک آقایی بوده در زمان مرحوم آشیخ به نام آقای طبسی. پسرش اخیرا آمده این را از قول پدرش نقل کرده است. گفت من میرفتم درس آسید ابوالحسن قزوینی. یکمرتبه دیدم صبح زودی مرحوم آشیخ عبایش [را] سرش کشیده و آمد منزل ما. بعد فرمود شما میروی درس آسید ابوالحسن قزوینی؟ وحشت کردم که میخواهد بگوید چرا میروی؟ یک پاکتی از جیبش درآورد گفت این پاکت را شما بده به ایشان نگو کی داده است. من شنیدم که ایشان به خاطر مشکل مالی از قم میخواهد برود و درسش را تعطیل کند. این را بده به ایشان بگو هر وقت مشکل دارید به من پیغام بدهید. آخوندها طلاق هم میدهند! من که رئیس بازرسی کل کشور شدم. شاگرد آقای گلپایگانی بودم. ایشان به من محبت داشت. رفتم خدمتشان. گفت: «خیلی خوشحال شدم که این سمت را شما قبول کردید. آقای خمینی شما را انتخاب کرد برای این کار؛ ولی اگر اختیاراتی بدهد به شما چند تا از این دادگاه انقلابیها را عزلشان کنید تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند.» بعد یک قصه نقل کرد، گفت: «بعد از جده شما، مرحوم شیخ ما یک ازدواجی کرده بودند. آن خانم خیلی ایشان را آزار میداد. به بچههایی که در خانه بودند. بچهها و اینها را آزار میداد. حاج میرزا مهدی آخر طلاقش را گرفت.» گفت: «این وسط، آقای خوانساری هم یک مطلقهای داشت. یکی از دوستان آمد پیش من گفت برویم پیش آشیخ عبدالکریم بگوییم آقای آسید احمد خوانساری معلم اخلاق است. طلاق ابغض الاشیاء است. طلاق نده. بد هست. این در طلبهها سنت میشود. با هم رفتیم پیش آشیخ عبدالکریم. حاج شیخ گفت بگذار طلاق بدهد. بگذار طلاق بدهد تا این زنها بدانند ما آخوندها طلاق هم میدهیم. اینقدر ما را اذیت نکنند.» این را آقای گلپایگانی برای من نقل کرد. گفتم: «آقا، اجازه میفرمایید من این را برای امام نقل کنم.» گفت: «باشد.» این دفعه که آمدم خدمت امام، گفتم: «آقای گلپایگانی یک همچین قصهای گفتند.» آقای خمینی یک لبخندی زد. گفت: «نگفتند آن رفیق کی بود؟ من بودم.» بعد این اختیار را به من دادند. من شدم رئیس هیأت اجرای فرمان هشتمادهای. آن وقت چند دادگاه انقلابی را واقعا ما عزل کردیم به همه اعلام کنند. 259 کد خبر 2059203
http://www.Qom-Online.ir/Fa/News/728336/واکنش-موسس-حوزه-علمیه-قم-به-انتقاد-امام-خمینی
|