يکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴

اقتصادی

تباه شدن زندگی دختر دانشجو در مهمانی سیاه

تباه شدن زندگی دختر دانشجو در مهمانی سیاه
عصر قم - خراسان / دختر جوانی به همراه والدینش برای کمک گرفتن از پلیس در یک ماجرای ناموسی به کلانتری رفت. دختر ۲۳ ساله که با پدر و مادرش به کلانتری مراجعه کرده بود، گفت: ...
  بزرگنمايي:

عصر قم - خراسان / دختر جوانی به همراه والدینش برای کمک گرفتن از پلیس در یک ماجرای ناموسی به کلانتری رفت.
دختر 23 ساله که با پدر و مادرش به کلانتری مراجعه کرده بود، گفت: کودکی و نوجوانیم در خانواده‌ای لبریز از مهر و محبت سپری شد و من زیر نگاه پر از عشق پدری کارگر و مادری خانه‌دار قد کشیدم که آرزوی‌های زیادی برای خوشبختی تنها دخترشان در دل داشتند.
بالاخره روزی رسید که منتظر نتایج کنکور بودم. متاسفانه در دانشگاه دولتی قبول نشدم، اما تلاش‌هایم آنقدرها هم بی‌نتیجه نبود و من در رشته مامایی دانشگاه اهواز پذیرفته شدم. خانواده‌ام اول مخالف رفتن من به شهر دیگر بودند، اما بالاخره رضایت آنها را جلب کردم و راهی اهواز شدم.
خیلی زود دوستان زیادی در آنجا پیدا کردم. ترم 3 را شروع کرده بودم که با پسری به نام هوشنگ آشنا شدم. او در بیشتر کلاس‌های من هم حضور داشت. پسر شر و شوخ دانشگاه بود. کم‌کم ارتباط ما شکل گرفت و قوی شد. به ظاهر پولدار بود. پیوند عاطفی عمیقی بین ما به وجود آمد، اما نمی دانستم من هم مثل دیگر دختران طعمه عشق‌های خیابانی خواهم شد. او مرا وابسته خودش کرد، اما چون در خانواده تقریبا مذهبی بزرگ شده بودم، پای برخی چهارچوب‌ها که از کودکی آموخته بودم، ایستادم. او مرا به قصد ازدواج بعد از تحصیل همچنان منتظر گذاشته بود.
یک روز هوشنگ مرا به خانه شخصیش دعوت کرد و گفت مهمانی ای به مناسبت فارغ‌التحصیلی خود برگزار کرده‌ و از من خواست به آن مهمانی بروم. به اصرار او با ترس و دلهره پا به منزلش گذاشتم. صدای موسیقی تا بیرون از در ورودی پیچیده بود. در را که باز کردم، با مهمانی‌ای که تعداد کمی از دختران و بیشتر پسران دانشگاه در آن حضور داشتند روبه‌رو شدم. آن شب از ترس اینکه دیگران به من آسیبی وارد نکنند از کنار هوشنگ دور نشدم، چون هیچ‌کدام از آنها حالت طبیعی نداشتند.
من با اصرار هوشنگ تا آخر شب ماندم. لحظه‌شماری می‌کردم زودتر جشن او تمام شود. همه ذهنم را پدرم پرکرده بود که اگر می‌دانست قدم در چه مهمانی نامتعارفی گذاشته‌ بودم، روزگارم را سیاه می‌کرد. از استرس زیاد چشمانم سیاهی رفت که هوشنگ با یک لیوان آب‌میوه به سمتم آمد. این آخرین چیزی است که من از آن شب به یاد دارم.
صبح که بیدار شدم هنوز هم در منزل شخصی هوشنگ بودم و اتفاقی که همیشه از آن می‌ترسیدم به سرم آمده و یک‌شبه عفت و آبرویم را در آن مهمانی از دست داده بودم. نمی‌دانستم چه واکنشی باید داشته باشم. فقط بی‌اختیار اشک می‌ریختم و با وجود ممانعت هوشنگ از خانه خارج شدم.
چند روزی گذشت و من به اجبار در کلاس‌ها شرکت می‌کردم. هوشنگ هم مدام به من پیامک می داد که مرا دوست دارد و به‌زودی با خانواده‌اش به خواستگاریم می‌آید، اما من قبول نکردم و گفتم اصلا آدم قابل اعتمادی برای یک عمر زندگی مشترک نیستی و تکیه‌گاه مطمئنی در شرایط سخت نخواهی بود.
این سرنوشت تلخی بود که خودم برای خودم رقم زدم. بالاخره با شرمندگی موضوع را برای خانواده‌ام بازگو کردم و آنها تصمیم گرفتند برای تسکین ضربه‌های روحی و بررسی راهکارهای قانونی به مشاور کلانتری مراجعه کنیم
با دستور سرهنگ مجتبی حسین‌زاده رئیس کلانتری تحقیقات گسترده پلیس برای ریشه‌یابی این ماجرای تاسف‌بار آغاز شد و دختر 23 ساله نیز به همت مشاوران زبده مورد بررسی روان‌شناختی قرار گرفت.
بازار


نظرات شما