بزرگنمايي:
عصر قم - خبرآنلاین / آقای بهشتی گفت: «آقای مطهری! این آقایان میگویند شما چرا بیخبر از ما امام را جابهجا کردید؟» آقای مطهری هم با یک حالتی گفت: «آقا سیدحسین تکلیفت را روشن کن با ما هستی یا با اینها؟!»
62 سال از آغاز نهضت امام خمینی (ره) می گذرد، نهضتی که پس از 16 سال به ثمر نشست و با سرنگونی رژیم شاهنشاهی پهلوی، «جمهوری اسلامی» شکل گرفت. از عمر جمهوری اسلامی تنها یک دهه گذشته بود که رهبر انقلاب از میان ما رفت.
از آن روز 36 سال می گذرد ولی هنوز یاران امام از مجاهدتها و مبارزات انقلابی امام یاد میکنند. اسدالله بادامچیان یکی از چهرههای سیاسی است که از 20 سالگی در رکاب امام بوده و حالا که 80 سال دارد، از خاطرات آن زمان برای ما میگوید.
این خاطرات عمیق و صمیمانه نه فقط روایت تاریخی بود، بلکه انعکاسی از یک تجربه زیسته انسانی، عاطفی و در عین حال سیاسی و اجتماعی است. این روایت میتواند بخشی از یک گنجینه مستند برای نسل امروز و آینده باشد تا بفهمند چگونه شخصیتی مانند امام خمینی توانست دل جوانان، پیران، علما، بازاریان، نیروهای نظامی، داشمشتیها و حتی زندانیان سیاسی را به دست آورد و یک نهضت مردمی را به انقلاب تبدیل کند.
گفتوگوی خبرآنلاین با دبیر کل پیشین حزب موتلفه در خصوص وقایع تاریخی آن زمان را بخوانید.
از شیوه آشناییتان با امام(ره) و سابقه مبارزات آن زمان برایمان بگویید.
وقتی امام نهضت را آغاز کرد و من با او آشنا شدم، بیستساله بودم. الان 80 سال دارم. سال 41، برای اولین بار امام را دیدم؛ با گروهی از مردم به قم رفتیم. آن روز جمعه بود. رفتم خانه امام. ایشان در اتاقی نشسته بودند، پنجره باز بود، مردم میآمدند، دست امام را میبوسیدند، سلام میدادند و رد میشدند. من هم با جمع رفتم جلو. وقتی رسیدم، دست امام را گرفتم و چون جوان بودم و کمی هم جسور، توی چشمهای امام نگاه کردم. امام خیلی ابهت داشت. بهسادگی نمیشد توی چشمهایش نگاه کرد؛ ولی من با جسارت نگاه کردم. وقتی امام دید من چشم به چشمش دوختهام، لبخندی زدند. همین لبخند در من حالتی خاص ایجاد کرد. آنقدر قوی بود که هنوز هم وقتی یادش میافتم، همان احساس در من زنده میشود. همین لبخند در 12 بهمن 57 دوباره تکرار شد. آن روز که امام وارد کشور شد و در بهشتزهرا سخنرانی کرد، من نزدیک ایشان ایستاده بودم. نگاهشان که به من افتاد، دوباره چشم در چشم شدیم و امام همان لبخند را زدند.

یعنی بعد از سال ها تبعید شما را بجا آوردند؟
بله، ما در طول این سالها با امام ارتباط داشتیم. امام میدانست من زندان بودم. آن نگاه محبتآمیز در بهشتزهرا مثل موج گرمی در هوای سرد، وجودم را پر کرد. خدا رحمت کند شهید صداقتنژاد را، که شوخیکنان گفت: «امام که تو را دید، خندهاش گرفت؛ گفت: تو هنوز زندهای؟». سال 67 با احمد آقا به همراه مرحوم عسگراولادی ناهار خورده بودیم، امام ما را خواستند. وقتی وارد حیاط شدیم، امام در ایوان نشسته بودند. ما را که دیدند، خندیدند. خیلی خوشحال شدند، گفتند: «من شما را میشناختم و میشناسم. شما برای خدا کار میکردید، الان هم برای خدا کار میکنید. خدا میداند که در سال 43 در بورسا، هر شب برای شما دعا میکردم. در نماز شبم به یاد شما بودم.»
گفتید در 20 سالگی با امام آشنا شدید، امام چگونه رفتار میکرد که جوانان با او همراه میشدند؟
افرادی که در خدمت امام بودند، مثل شهید بخارایی (رحمتاللهعلیه) که در 24 خرداد به شهادت رسید (او زمانی که حکم الهی را علیه منصور اجرا کرد، فقط 19 سال داشت) یا دیگر شهدا مانند شهید نژادوندیها که 24 ساله بودند، همه جوان بودند.
جالبتر اینکه آقای بازرگان در مصاحبهای با یک پروفسور خارجی میگوید: «من تعجب میکنم، با اینکه عمری با جوانان در دانشگاه سروکار داشتم، ولی امام جاذبه خاصی برای جوانان دارد. به جای من، جوانها جذب او میشوند. در حالی که امام نهتنها پیرتر از من است، بلکه مرجع تقلید، استاد بزرگ حوزه، فیلسوف و عالم دینی است. چطور میشود این جوانها با او چنین رابطهای پیدا میکنند؟»
امام، به عنوان یک مرجع تقلید و روحانی، جایگاه ویژهای در جامعه داشت. معمولا مردم وقتی با مراجع و علما مواجه میشوند، یک حالت خاصی دارند، مانند مواجهه با یک شخصیت بزرگ، نه مثل دیدار با برادر یا دوست. هم اعجاب دارند، هم احترام، هم نوعی فاصله.
ماجرای انتقال سریع امام از رفاه به علوی
پس از ورود امام بنا بود، ایشان در مدرسه رفاه اقامت داشته باشند، اما در روز دوم بازگشتشان به مدرسه علوی منتقل شدند، علت چه بود؟
روز 11 بهمن، بعدازظهر، من در اتاقم مشغول کار بودم. مسئول انتظامات آمد و گفت: منافقین چهار طبقه رفاه را اشغال کردهاند، یعقوبی، یکی از سرانشان، طبقه اول نشسته و میگوید: «ما تنها گروه مسلحی هستیم که باید از امام محافظت کنیم.» رفتم پایین. یعقوبی نشسته بود. گفتم: «این کار چیه؟ این نیروها چرا اینجا هستند؟» گفت: «ما مسئول حفاظتیم. ما تیم داریم، نظم داریم.» و بعد کیفش را باز کرد و مسلسلش را نشان داد .
من فهمیدم که نقشهشان درگیری مسلحانه است. آن هم شب ورود امام. تصمیم گرفتیم دعوا نکنیم، فعلا ساکت بمانیم و شب امام را آرام منتقل کنیم. صبح زود، با آقای مطهری و آقای منتظری، امام را با تاکسی (آن زمان میگفتیم کرایهای) به مدرسه علوی منتقل کردیم. امنیت در آنجا تأمین شده بود. بدون درگیری، نقشه منافقین خنثی شد. آنها وقتی متوجه شدند امام نیست، محل را ترک کردند.
یعنی بچه های شما ماشین نداشتند و اینکه به موضوع امنیت آژانس فکر نکردید؟
چون از ماجرای انتقال امام کسی خبر نداشت و اگر ماشین میآوردیم بیرون همه خبر میشدند.

پس از انتقال امام سایر دوستان از بیخبری گلایه نکردند؟
آنها به آقای بهشتی در این مورد گلایه کرده بودند و آن روز عراقی عصبانی شده بود، گفت: «چرا ما را خبر نکردید؟» آقای بهشتی جلسه گذاشت، ما رفتیم آنجا در مدرسه علوی آن بالا نشستیم و آقای بهشتی گفت: «آقای مطهری! این آقایان میگویند شما چرا بیخبر از ما امام را جابهجا کردید؟» آقای مطهری هم با یک حالتی گفت: «آقا سیدحسین تکلیفت را روشن کن با ما هستی یا با اینها؟!» آن شب آقای بهشتی همهجوره حمایت کردند و آقای منتظری گفتند که «اصلا شما چی چی میگویید؟! من امام را منتقل کردم.» ایشان که اینطور گفت آرام شدند و رفتند.
رابطه امام از زمان آغاز فعالیتهای سیاسیشان با تودههای مردم چگونه بود؟ منظورم این است که آیا اقشاری چون داشمشتیها هم از ایشان حمایت میکردند؟
نهضت امام، مردمی بود. امام با هیچ حزب یا گروه خاصی شروع نکرد. از همه اقشار مردم با او همراه شدند: از کارگر و کاسب تا استاد دانشگاه و افسر نظامی. حتی کسانی مثل طیب حاجرضایی یا داشمشتیهای مذهبی تهران، امام آنها را پس نزد. در قم، همانها از مدرسه فیضیه محافظت کردند. در عکسهای سال 42، برخی از آنها در کنار امام دیده میشدند. امام با تمام رانندههای ماشینهای کرایهای قم هم رفیق بود.
پاییز 67 احساس کردم امام دارد حداحافظی میکند
چطور از درگذشت امام مطلع شدید ؟
وقتی حال امام رو به وخامت رفت، چند بار به عیادت رفتم. همان پاییز 67 که ایشان را دیدیم، احساس کردم دارد خداحافظی میکند. بعد از آن، دیگر حالشان بدتر شد. یک روز با حاج اکبر آقا از فیروزکوه برمیگشتیم، گفت: «داداش، چیکار کنیم؟» گفتم: «نگران نباش. اگر امام رفت، مردم 40 روز عزاداری میکنند. بعد، جلسه خبرگان تشکیل میشود و انشاءالله آقای خامنهای انتخاب میشود.»

گفتید که قبل از فوت امام به رهبر شدن آیتالله خامنهای اشاره داشتید، درباره خاطره ویژه آیت الله هاشمی رفسنجانی از امام درباره رهبری ایشان، نکتهای به خاطر دارید، مثلا اینکه احتمالا واکنش یا حرف و حدیثی ایجاد شده باشد؟ واکنش حاج احمد آقا به رهبری آیتالله خامنهای چه بود؟
ایشان میدانست، چون در این رابطه زمانی که امام آقای منتظری را عزل کرد و آن اعلامیه تند را داد ،آقایان هاشمی، خامنهای، موسوی اردبیلی،مشکینی و... جمع شدند رفتند بالا خدمت امام. حاج احمد آقا هم حضور داشتند.لذا هیچ حاشیهای ایجاد نشد.
از زمانی که حال امام نامساعد شد چندین بار به ملاقات ایشان رفتم و به همراه دوستان برنامههایی برای جلوگیری از شیطنتهای احتمالی در پی از فوت ایشان را طراحی کردیم. وقتی خبر درگذشت امام آمد من به خانه آقای ناطق نوری رفتم و همان شب تا صبح درگیر بودیم که مبادا دشمنان سوءاستفاده کنند. الحمدلله، با تدبیر و عنایت خدا، آن مرحله هم گذشت.